بلاهاي جان کودک (قسمت دوم: دروغ گوئي)
بلاهاي جان کودک (قسمت دوم: دروغ گوئي)
2- به قصد دفع غضب والدين (و معلم و نظير آنها، كه كودك را سرپرستى مىكنند) و گريز از زيان احتمالى (و به هر حال حاكى از ضعف و ترس فرزند).
بايد «علت دروغ - هدف آن - از چه نوعى است: تعمدى است يا تدافعى و حالت دروغگو (1)» را بررسى كرد و سپس به تدبير پرداخت.
راه چاره:
در نوع دوم، بايد ضعف و ترس فرزند را با جلب اعتماد و محبت، به عنوان «زمينهى مناسب» رفع نمود؛ اما اساسا بايد كه از ابتدا كارى كرد كه كودك به «حقيقت» بينديشد؛ (2) تا عادت به گفتن حقيقت كند و به دنبال «حقيقت و راستى» رود. (3)
به هر حال در همهى انواع بلاهاى كودك، عامل اصلى فساد او «خانواده» است و شرط اصلى اصلاح او «اصلاح خانواده» و به ويژه «حسن تفاهم و رفتار مناسب والدين با يكديگر و ادب و نظام آنها» و داشتن برنامهاى مسلم براى تعليم و تربيت فرزند و همت گماشتن بر انجام آن، بدون تزلزل و تلون مىباشد.
(كودك با ضمير صافى خود، كه به عقيدهى ما (4) بنايش بر صفا و سلامت طلبى و درست پسندى و زيبا دوستى و روا خواهى است؛ بدين معنا كه: والدين خوب و خوبى والدين را مىفهمد و بدان جلب مىشود و آنان را مباشر ساخت سازمان عاطفى و مبانى عملى خود مىسازد از رفتار و حالات آنها بيش از اندرز و پند، چيز فهمى، دارد؛ جلب محبت آنان را طالب است و بهترين وسيله را «تبعيت خود از رفتار مورد پسند ايشان» مىداند؛ پس كافى است آنچه را كه مىخواهند در فرزند ايجاد كنند، ابتدا در خود به وجود آورند و همين جاست كه درس ديدنىها به بالاترين حد اهميت خود مىرسد).
ممكن است بچهها گاهى بخواهد هوسباز شود و تحميل نظر كند؛ بايد در سال اول زندگى (كه تنبيه در خاطرش نمىماند) با تنبيه ساده (مساوى زدن روى دست يا پاى او) به لج و تحكم او، خاتمه داد.
«تنبيه» در سالهاى بعد، خاطره مىگذارد؛ اگر موضوع آن درست و اصلاحى باشد، كودك را به «احساس گناه - گريز از گناه - درك مسؤوليت» متوجه مىسازد (5) (به شرطى كه با احتياط اين تنبيه، صورت گرفته باشد و واقعا به قصد بيدارى او بوده و به محض اين كه با چشمها، درك شد كه حال تنبه به او دست داده، تنبيه قطع شده باشد) و اگر موضوع تنبه، منفى يا بر امرى غلط و بىارزش و از روى بىاحتياطى صورت گرفته باشد؛ خاطرهاى بد و نفرتزا، مىگذارد.
(در هر صورت، كارى است دقيق و دشوار و در عين حال به موقع خود لازم... اما تنبيهها، گاه محروم داشتن از بازى و نظير آن است) (6)
بايد دانست كه غالبا كودك علت آنچه را كه شما عيب مىدانيد، او نمىداند و لذا قبل از سرزنش، به او بفهمانيد تا فاصلهاى بين شما و او ايجاد نشود. به او بفهمانيد كه او هم در خانواده مسؤول است؛ بايد همكارى كند؛ بايد صرفهجويى نمايد؛ بايد در مشكلات، همفكرى داشته باشد؛ بايد كارى خاص از خانه را عهدهدار شود؛ بايد بفهمد احترام خانه و خانواده، لازم است و بايد نظم لوازم خانه رعايت گردد؛ تا براى يافتن آنها در موقع لزوم، وقت، تلف نشود و سرگردانى هم حاصل نيايد؛ بايد به او تكليف كرد كه بازار برود و خريد كند؛ تا به مشاغل آشنا گردد. بايد به او كار تكليف كنيم تا مزدى بگيرد و ارزش پول را بفهمد. بايد چنان در دل فرزند نفوذ كنيم كه آنچه را در سينه دارد، بازگو نمايد؛ با اين زمينه، خيلى ساده ممكن است او را در مشكلات يارى كنيم؛ يا عيب خود را دريابيم و چاره سازيم؛ يا اشتباهات و تصورات واهى او را رفع كنيم و از عواقب بد آنها پيش گيريم. بايد به كودك فهماند كه فقر، مهم نيست؛ با صرفهجويى و هنر و صنعت و فداكارى لازم، چارهى آن توان كرد. (7)
پی نوشت :
(1) مثلا: دروغگوى تعمدى هرگز خود را نمىبازد و براى اثبات مدعاى خود، فكر تازه مىكند و دروغ تازه مىسازد؛ ولى دروغگوى تدافعى را رنگ چهره و لبهاى لرزنده، افشاى راز مىنمايد
(2)انديشه در كودك موج مىزند و به هر سو مىگرايد؛ بايد با ايجاد علاقه در او به «راستان» و داستان آنان، اين گرايش را در جهت مردمى قرار داد كه «حق دوست و خيرخواه» هستند؛ تا بدان انس گيرد و بعدها بفهمد كه چرا از چنين كسان، او را خوش مىآمده است و آن «صفت يا عقيده و رفتار» را انتزاع كند و پيشه و شعار خود سازد.- م
(3) مف، 68 - 59.
(4) برخلاف نظر مسيحيت كه آدمى را «شيطان زاده و زادهى شيطان» مىداند و برخلاف نظر «دوركهايم» كه او را داراى خبث جبلى مىشمارد و برخلاف نظر «لمبروزو» و ديگران كه آدمى را «جانى بالفطره» مىشناسند (رجوع شود به مج، ذيل «مونتنى» و كتاب جنايت و روانشناسى جنايى و نظير آنها)
(5) مف، 28 و 29
(6) چنانچه در بحث «نياز كودك به محروميت» گفتيم، بايد همان كس فرزند را محروم كند كه هم او نسبت به فرزند مهر و عطا دارد و مادر، در اين امر، نقش اصلى را داراست؛ در اين جا هم گوييم: تنبيه را غالبا بايد مادر، عهدهدار باشد؛ زيرا فرزند چون از او خاطرهى فراوان مهر و عاطفه دارد، به او هميشه اميدوار است. تنبيه كردن مادر، وى را نوميد و خشمگين نمىسازد و تنها متوجه «تنبيه» مىگردد و به خطاى خود پى مىبرد و از آن ناروا بازمىگردد؛ بدان نظر كه به آغوش پر مهر مادر بتواند بازگشته باشد.
آرى، پدر نمايندهى «عظمت و قدرت و استقلال فرماندهى» است و كمتر در نقش عطوفت و مهر جلوه مىكند. و لطف قضيه هم، به همين صورت بودن، است؛ زيرا اين نقش در فرزند «شخصيت و عظمت و اتكاى به نفس» مىآموزد و لذا آن دانشمند روانشناس نيكو مىگفت كه: «پدرها را عظمت دهيد تا فرزند، شخصيت و عظمت روحى پيدا كند.» و مىافزاييم كه: بهترين وسيلهى «تنبيه كودك» تفهيم «بد آمدن مادر و پدر و نارضايتى آنها» است به وسيلهى «نگاه»؛ البته نگاهى كه به او حكايت «قهرى قابل آشتى» را داشته باشد.
وه! كه چقدر نگاه، در اين امر، كارهاى مهم را مىتواند عهدهدار باشد و هيچ سخن و عملى، جاى آن را نمىتواند پر سازد.
(چقدر صحنههاى ديدنى قابل ارائه به فرزند مىتوانند نقش تأديب و تنبيه را داشته باشند؛ زيرا همه به قصد تحذير است؛ همانند غرضى كه از جهاد در اسلام، مطرح شده و منظور ترهيب و ترك لجاج و عناد مخالف است).
اما بايد اذعان كرد كه: گرچه بهترين وسيلهى مادر، براى تنبيه و راهنمايى و تربيت كودك «نگاه دقيق او» است و چيزها مىفهماند؛ اما اين نگاه كردن هنرى نيست كه يك روزه توان آموخت و چندان سده نمىباشد (مف، 43).
(7) مف، 33 - 28.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}